سرویس اجتماعی خرداد/ محمد آریانژاد: پاییز که می رسد هیچ درختی خودش را بزک نمیکند، تنها حقیقت درونش را در بزم طبیعت و نسیم و باد، به نمایش میگذارد. پاییز درخت را لخت و عور میکند و همه زیباییهایش را، میوه و سایه و برگ و بارش را با شقاوت و سنگدلی میگیرد همچون مهر نامهربان که کودکان دلبندمان را نمی پذیرد تا در چاله چوله های شهر، کنار روگذر و زیر گذرها، در پیاده روها و دالان های تنگ و تاریک، کوچه پس کوچه ها، راهروهای مترو و بر سر چهار راه ها نفس نفس زنان رویای آموختن را به فراموشی بسپارند که نکند شب از گرسنگی سر بر بالین بگذارند. هر چه پاییز به پیش می تازد، این برگ ها و میوه های شیرین باغمان در رخوت نادانی و نیاموختن رنگ می بازند و پژمرده می شوند. کودکانی که آینده ی این سرزمینند گرفتار زمهریر بی چیزی هستند و چونان باغ بی برگی می شوند که وقتی برگی ندارند، سایه ای هم نخواهند داشت. فقط خودشان میمانند و خودشان. نه برگ، نه سایه، نه میوه و نه رهگذر فقط خودشان.
مهر از راه رسید و زنگها به صدا درآمد. دانشآموزان با کیف، کفش نو و لباسهای یکشکل، دست در دست پدر و مادرشان یا همراه دوستانشان به مدرسه میروند. این روی پاییز پر از زیبایی است اما کمی دورتر، درست به اندازه ی چند متر و پشت دیوارهای مدرسه، کودکان و نوجوانانی در خیابانها، کوچهها، کارگاهها و کارخانهها و... حضور دارند که همه شان دغدغه نان دارند و ناچارند بین کار برای در آوردن نان شب و درس خواندن یکی را برگزینند. کودکان و نوجوانانی که هیچ حامی و پشتیبانی ندارند که آنان را به حق اولیهشان یعنی تحصیل برگرداند و درس و مشقشان را پیگیر باشد. آنان بیرون از مدرسه و کلاس درس برای به دست آوردن یک لقمه نان مشغولند در حالی که میز و نیمکتشان خالی است و کسی انتظارشان را نمیکشد. این همان روی زشت پاییز است که تنفر انگیز است. وقتی نهادهای مسئول، کاری بکار این کودکان معصوم ندارند، تنها می توان به پاییز گیر داد و بد و بیراه گفت.
متاسفانه این داستان غمانگیز و قصه ی پر غصه سال هاست که تکرار می شود و کار بجایی رسیده که بر اساس آمار مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی- که طبق سرشماری سال85 ارائه شده است- بیش از 3.2میلیون کودک بین شش تا 17ساله بازمانده از تحصیل در کشور وجود دارد که یا اصلا به مدرسه نرفتهاند یا در طول سالهای تحصیل به دلایل مختلف از تحصیل بازماندهاند. هرچند شمار کودکان محروم از تحصیل در کشورمان چندان روشن نیست اما واقعیت این است که به گواه آمارهای رسمی، شمار قابل توجهی از کودکان از تحصیل محرومند. و این کودکان چه 250 هزار نفر باشند، چه یک میلیون و 800 هزار نفر و چه 3 میلیون نفر ،تک تک شان انسان هایی هستند که در بزرگسالی، بخشی از آینده کشورمان به آنها سپرده می شود. بچههایی که شاید تا پایان عمر خواندن و نوشتن یاد نگیرند اما حق تحصیلشان پا برجاست.
به نظر می رسد بیشتر کودکانی که ترک تحصیل می کنند از استان های محروم کشور و حاشیه شهرهای بزرگ هستند. در مقطع تحصیلی دبستان معمولا وضع بد اقتصادی خانواده ها، علت اصلی ترک تحصیل بچه ها یا به طور کلی جا ماندن شان از تحصیل است در بسیاری از روستاهای کشور ، مدارس حتی در مقطع ابتدایی وجود ندارد و هر دانش آموز برای تحصیل باید راه چند ده کیلومتری را تا مدرسه ای در روستایی دیگر طی کند که معمولاً ممکن نیست چون به شدت هزینه بر است.بچه های روستایی اما تنها باز ماندگان از تحصیل نیستند و خیلی از خانواده ها بویژه در حاشیه شهرهای بزرگ، از فرزندان شان به عنوان نیروی کار برای چرخاندن چرخ اقتصاد خانواده ها استفاده می کنند.
کودکان کار و خیابان و کودکان روستایی در مناطق محروم، در شرایطی به علت فقر، از تحصیل محروم می شوند که بر اساس اصل 30 قانون اساسی « دولت موظف است وسایل آموزش و پروش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. » اما حقیقت این است که پاییزی دیگر آمد و باز کودکانی در حسرت مدرسه رفتن باقی ماندند و برای این کودکان، تحصیل رایگان نیست و متولی خاصی هم برای پیگیری علت محرومیت بچه ها از تحصیل در کشورمان وجود ندارد.