چه خوب شد که آمدی «شهید پرویزخان» با «سیتار»ات و آن نوای جادویی که انگار وقتی زخمه میزدی طاووسهای سرزمینات در باغهای ایرانی پر بازکردهاند. در این روزها که همه در حال یکشکل شدن هستند، نغمههای تو رنگ خودی داشت. رنگ رِنگ سفرهای مشترک سرزمینهایمان. آن شکوه تنهایی و زیبایی شاعرانگی. هم بودا در گامهای سیتار تو بود هم مولانا در پایکوبی عاشقانه طبلای اکرم خان. چه خوب شد که جشنواره موسیقی فجر در اولین روز بر صحنه تالار رودکی با تو آغاز شد. موسیقی هند و نغمههای تو برای ما ایرانیان ناآشنا نیست چراکه فرهنگ مشترک قومی و ریشههای کهن و نقاط اتصال را به ما نشان میدهد. نقاطی که خطی میان متنهای کهن مشترک از «ریگ ودا» و «اوپانیشاد» تا «اوستا» کشیده شده و گاهی «بیدل» با واژههای پارسی میشود و گاهی «تاجمحل» با سنگهای هندی.
پرویزخان امروز وقتی به وجد آمدی و اکرمخان با شور پاسخ نغمههایت را میداد آنچه در فرازوفرود نواها جان مخاطب را به دست میگرفت، گمگشتگی در سرزمین خود بود. سرزمینی که بنا به عادات و تکرار و روزمرگی سرشار از ملال و خستگی است. تو با آن نتها که بر دسته سازت میکشیدی از شور و وجد و جهد و سیر و سلوکهای معنوی گفتی، موسیقیات آینهای را روبروی ما گذاشت، بی غبار و آلایشهای روزگار.
راستش را بخواهی این روزها در تهران «سلام بمبئی» اکران است که همان ابتذال یکرنگ و یکشکل شدن، تهران و دهلی، فیلمفارسی و بالیوود، و ... گره خوردند تا شکل دست چندمی از هالیوود باشند، باران ترنمی که از دستان تو و اکرمخان چکید، اصالتهای گفتوگوی سرزمینهایمان را نشان داد که پیوندهایشان در جمال معشوق ازلی خلاصه میشود. در جاده بهسوی نیروانا با سرخوشی عارفان و شاعران، حیرت از حیات را ترسیم کردی و یادآور شدی که میتوان درجه سطح و لایهای به تماشای هم بنشینیم.