خرداد: مصطفی ایزدی کارشناس رسلتنه و فعال سیاسی اصلاح طلب یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشته و به موضوع اوضاع آشفته اردوگاه اصولگرایی و راه برون رفت از آن پرداخته که در ادامه متن کامل این یادداشت را به گزارش خرداد می خوانید.
جناح اصولگرا امروزه تب كرده است. اين تب، نشانه يك بيماري دروني گروهي است و اگر خودشان به آن نينديشند و براي درمان آن اقدام نكنند، به يك درد مزمن دچار ميشود كه نه تنها علاج آن ممكن نيست، بلكه انديشه اصولگرايي به مرور رهسپار ديار عدم ميشود.
اين تب و پس لرزههاي آن، ناشي از عوامل متعدد و ندانم كاريهاي تكراري افراد، گروهها، احزاب و تشكلهاي گوناگون مدعي اصولگرايي است كه كل پيكره جناح اصولگرا را، لرزان و نحيف و ناپايدار كرده است. ناكاميهاي سياسي چهار پنج سال اخير در انتخابات رياستجمهوري و مجلس شوراي اسلامي و شوراي شهرهاي بزرگ و ايضاً آراي اندك نامزدهاي مهم آنان در انتخابات مجلس خبرگان رهبري در مقابل راي بالاي كانديداهاي اصلاحطلب و اعتدالگر، بخشي از مايههاي تبدار شدن جناح اصولگرا است. اين شكستها و ناكاميها كه بعضي از رسانههاي اصولگرا آن را عدمالفتح ناميدهاند، عناصر اين جناح را به انتقاد از خود و انتقاد از ديگر همفكران خود واداشته است. اينها به بهانه انتقاد از عملكرد ديگران، به ديگران بدو بيراه ميگويند و هر كدام در مقابل ديگري طرح و تز روي ميز ميگذارند، به گونهاي كه ميتوان گفت، اين رفتارها نشانه همان دردي است كه با تب امروزي خود را نشان ميدهد.
اما در پاسخ اين پرسش كه چرا اصولگرايان به چنين وضعي دچار شدهاند، چند نكته را يادآوري ميكنم:
١- اصولگرايان تصميم ندارند خود را از بند اسارت زمانهاي پيشين برهانند و شناختشان را از مسائل دنيا و شرايط ايران به روز كنند. اينها فكر ميكنند اگر با زمان پيش بروند، از اصول فاصله ميگيرند. چنانچه بعضي مجتهدان متقدم، زمانشناس نبودند و نميخواستند بپذيرند كه اجتهاد پويا نياز امروز جهان اسلام است. و مجتهدان آگاه به رويدادهاي روز، بهتر ميتوانند جوانان را با اسلام آشنا كنند.
امروزه جامعه، تغييرات زيادي كرده و مسلمان واقعي بايد ضمن حفظ اصول و مباني اعتقادي خود، در مورد اين تغييرات، نظريهپردازي كند، اما اصولگرايان جامعه ما، در مقابل تغييرات رو به رشد، مقاومت ميكنند تا اينكه تغييرات روز به روز، خود را به آنها تحميل كند.
٢- اصولگرايان، سالها در رسانههاي خود دميدند كه يكپارچه و متحد هستند و ضمن سخن گفتن از زبان مردم، خود را تنها جناح دلسوز جامعه قلمداد كردند. در صورتي كه در دو دهه گذشته، براي مردم ثابت نشد كه اصولگرايي يعني دلسوزي و توانايي بيشتر. اگر اين ادعاي مدعيان اصولگرايي در جامعه جا ميافتاد، هيچگاه در ميدان رايگيري از مردم، شكست نميخوردند. در انتخابات ٧٦ و ٨٠، اصولگرايان شكست خوردند، در مرحله اول انتخابات ٨٤، اصولگرايان از ٢٧ ميليون راي فقط ١١ ميليون راي به دست آوردند. در مرحله دوم كه رقابت بين احمدينژاد و هاشميرفسنجاني بود، احمدينژاد پيروز شد. علت آن هم اين بود كه هاشميرفسنجاني نتوانست براي بدنه اصلاحطلبان ثابت كند كه اصلاحطلب است و لذا به رياستجمهوري نرسيد. انتخابات رياستجمهوري ٩٢ و ٩٦ هم كه اصولگرايان يكسره شكست خوردند.
از طرفي با روي كار آمدن احمدينژاد، اختلافات درونگروهي اصولگرايان از خفا به درآمد و رسانهاي شد. با توجه به سابقه اصولگرايان در ٢٠ سال اخير، درد مزمن اختلاف، درمان نشده و تا اين درد را نشناسند، درمان نميشود.
٣- يكي ديگر از گرفتاريهاي اصولگرايان كه آنان را زمينگير كرده است، فقدان يك ليدر سياسي - مذهبي قوي در ميان خودشان است. تا چند سال قبل، بخش مهمي از اصولگرايان، آيتالله مهدوي كني را رهبر جناح خود ميپنداشتند و از او الهام ميگرفتند. اگرچه با ورود احمدينژاد به ميدان رقابت سياسي و پيش آوردن چهرههاي ديگري – همچون مصباحيزدي - در موضع رهبري خود، از اهميت و شان مهدوي كني در ميان بخشي از جناح راست كاسته شد، اما باز هم شيخوخيت آن مرحوم تا زمان فوتش باقي ماند. پس از رفتن آيتالله مهدوي كني، اصولگرايان نتوانستند جايگزيني براي وي پيدا كنند. لذا فقدان يك رهبر وليدر قدر قدرت، اين جناح سياسي را رنج ميدهد.
بديهي است اگر اين درد بر طرف شود و اصولگرايان به يك ليدر مقتدر و پرسابقه و انديشمند و متعادل برسند و بر او تكيه كنند، به مرور جايگاه آنها در ميان مردم بازسازي ميشود و همچون يك جناح آبرومند در جامعه براي رسيدن به قدرت، به رقابت با جناحهاي ديگر برميخيزند و اگر مردم به آنان اقبال نشان دادند، صاحب مديريتهاي اجرايي و تقنيني خواهند شد.
يك رهبر معتدل، متفكر و زمان شناس، اصولگرايان را وا ميدارد كه از پوسته پيشين درآيند و به روز شوند و از تفرقه دست بردارند و به يكپارچگي برسند.
با توجه به شخصيت علمي و سياسي و سابقه اجرايي حجتالاسلام والمسلمين شيخ علي اكبر ناطق نوري كه به دليل منزلت شيخوخيت و پيشينه علمي او در حوزه علميه، بهتر است به او آيتالله ناطق نوري گفته شود، پيشنهاد ميشود، حضرت ايشان از طرف فرهيختگان و بلند پايگان اصولگرا، به عنوان پيشواي پيشكسوت جناح اصولگرا معرفي گردد و به احزاب و گروهها و افراد اصولگرا بقبولانند كه درمان دردهاي رو به تزايد اين جناح سياسي كشور، با مقبوليت، مديريت و تدابير هوشمندانه اين پهلوان با كياست، درمان ميشود. سابقه تحصيل و تدريس در حوزه علميه قم، سابقه مبارزات اسلامي و همراهي شجاعانه با رهبر فقيد انقلاب در دوران نهضت اسلامي، اخلاق و رفتار پسنديده و تجربه و شان سياسي او، در مقايسه با ساير علمايي كه داراي وزن و منزلت مقطعي در ميان اصولگرايان هستند، نشان از اين است كه آيتالله ناطق نوري، يك سر و گردن از آنان رفيعتر است. هر چند اين اصولگراي معتدل و متين، اخيرا گفته است: «اگر از مسووليتها كنارهگيري ميكنم، دليل اصلي آن باز گذاشتن ميدان براي نسل جديدتر است.» (روزنامه شرق ١٢/٥/٩٦)، اما ايشان هرگز احساس مسووليت خود را از سامان دادن به يك جناح سياسي موثر در جامعه، كمرنگ نميكند، چراكه ايشان ميداند افرادي با ٢٠ سال بزرگتر از ايشان همچنان با سماجت، در حاكميت ايران فعال هستند. اميدوارم مشاهير اصولگرا اين پيشنهاد دلسوزانه را با طيبخاطر بپذيريد.جناح اصولگرا امروزه تب كرده است. اين تب، نشانه يك بيماري دروني گروهي است و اگر خودشان به آن نينديشند و براي درمان آن اقدام نكنند، به يك درد مزمن دچار ميشود كه نه تنها علاج آن ممكن نيست، بلكه انديشه اصولگرايي به مرور رهسپار ديار عدم ميشود.
اين تب و پس لرزههاي آن، ناشي از عوامل متعدد و ندانم كاريهاي تكراري افراد، گروهها، احزاب و تشكلهاي گوناگون مدعي اصولگرايي است كه كل پيكره جناح اصولگرا را، لرزان و نحيف و ناپايدار كرده است. ناكاميهاي سياسي چهار پنج سال اخير در انتخابات رياستجمهوري و مجلس شوراي اسلامي و شوراي شهرهاي بزرگ و ايضاً آراي اندك نامزدهاي مهم آنان در انتخابات مجلس خبرگان رهبري در مقابل راي بالاي كانديداهاي اصلاحطلب و اعتدالگر، بخشي از مايههاي تبدار شدن جناح اصولگرا است. اين شكستها و ناكاميها كه بعضي از رسانههاي اصولگرا آن را عدمالفتح ناميدهاند، عناصر اين جناح را به انتقاد از خود و انتقاد از ديگر همفكران خود واداشته است. اينها به بهانه انتقاد از عملكرد ديگران، به ديگران بدو بيراه ميگويند و هر كدام در مقابل ديگري طرح و تز روي ميز ميگذارند، به گونهاي كه ميتوان گفت، اين رفتارها نشانه همان دردي است كه با تب امروزي خود را نشان ميدهد.
اما در پاسخ اين پرسش كه چرا اصولگرايان به چنين وضعي دچار شدهاند، چند نكته را يادآوري ميكنم:
١- اصولگرايان تصميم ندارند خود را از بند اسارت زمانهاي پيشين برهانند و شناختشان را از مسائل دنيا و شرايط ايران به روز كنند. اينها فكر ميكنند اگر با زمان پيش بروند، از اصول فاصله ميگيرند. چنانچه بعضي مجتهدان متقدم، زمانشناس نبودند و نميخواستند بپذيرند كه اجتهاد پويا نياز امروز جهان اسلام است. و مجتهدان آگاه به رويدادهاي روز، بهتر ميتوانند جوانان را با اسلام آشنا كنند.
امروزه جامعه، تغييرات زيادي كرده و مسلمان واقعي بايد ضمن حفظ اصول و مباني اعتقادي خود، در مورد اين تغييرات، نظريهپردازي كند، اما اصولگرايان جامعه ما، در مقابل تغييرات رو به رشد، مقاومت ميكنند تا اينكه تغييرات روز به روز، خود را به آنها تحميل كند.
٢- اصولگرايان، سالها در رسانههاي خود دميدند كه يكپارچه و متحد هستند و ضمن سخن گفتن از زبان مردم، خود را تنها جناح دلسوز جامعه قلمداد كردند. در صورتي كه در دو دهه گذشته، براي مردم ثابت نشد كه اصولگرايي يعني دلسوزي و توانايي بيشتر. اگر اين ادعاي مدعيان اصولگرايي در جامعه جا ميافتاد، هيچگاه در ميدان رايگيري از مردم، شكست نميخوردند. در انتخابات ٧٦ و ٨٠، اصولگرايان شكست خوردند، در مرحله اول انتخابات ٨٤، اصولگرايان از ٢٧ ميليون راي فقط ١١ ميليون راي به دست آوردند. در مرحله دوم كه رقابت بين احمدينژاد و هاشميرفسنجاني بود، احمدينژاد پيروز شد. علت آن هم اين بود كه هاشميرفسنجاني نتوانست براي بدنه اصلاحطلبان ثابت كند كه اصلاحطلب است و لذا به رياستجمهوري نرسيد. انتخابات رياستجمهوري ٩٢ و ٩٦ هم كه اصولگرايان يكسره شكست خوردند.
از طرفي با روي كار آمدن احمدينژاد، اختلافات درونگروهي اصولگرايان از خفا به درآمد و رسانهاي شد. با توجه به سابقه اصولگرايان در ٢٠ سال اخير، درد مزمن اختلاف، درمان نشده و تا اين درد را نشناسند، درمان نميشود.
٣- يكي ديگر از گرفتاريهاي اصولگرايان كه آنان را زمينگير كرده است، فقدان يك ليدر سياسي - مذهبي قوي در ميان خودشان است. تا چند سال قبل، بخش مهمي از اصولگرايان، آيتالله مهدوي كني را رهبر جناح خود ميپنداشتند و از او الهام ميگرفتند. اگرچه با ورود احمدينژاد به ميدان رقابت سياسي و پيش آوردن چهرههاي ديگري – همچون مصباحيزدي - در موضع رهبري خود، از اهميت و شان مهدوي كني در ميان بخشي از جناح راست كاسته شد، اما باز هم شيخوخيت آن مرحوم تا زمان فوتش باقي ماند. پس از رفتن آيتالله مهدوي كني، اصولگرايان نتوانستند جايگزيني براي وي پيدا كنند. لذا فقدان يك رهبر وليدر قدر قدرت، اين جناح سياسي را رنج ميدهد.
بديهي است اگر اين درد بر طرف شود و اصولگرايان به يك ليدر مقتدر و پرسابقه و انديشمند و متعادل برسند و بر او تكيه كنند، به مرور جايگاه آنها در ميان مردم بازسازي ميشود و همچون يك جناح آبرومند در جامعه براي رسيدن به قدرت، به رقابت با جناحهاي ديگر برميخيزند و اگر مردم به آنان اقبال نشان دادند، صاحب مديريتهاي اجرايي و تقنيني خواهند شد.
يك رهبر معتدل، متفكر و زمان شناس، اصولگرايان را وا ميدارد كه از پوسته پيشين درآيند و به روز شوند و از تفرقه دست بردارند و به يكپارچگي برسند.
با توجه به شخصيت علمي و سياسي و سابقه اجرايي حجتالاسلام والمسلمين شيخ علي اكبر ناطق نوري كه به دليل منزلت شيخوخيت و پيشينه علمي او در حوزه علميه، بهتر است به او آيتالله ناطق نوري گفته شود، پيشنهاد ميشود، حضرت ايشان از طرف فرهيختگان و بلند پايگان اصولگرا، به عنوان پيشواي پيشكسوت جناح اصولگرا معرفي گردد و به احزاب و گروهها و افراد اصولگرا بقبولانند كه درمان دردهاي رو به تزايد اين جناح سياسي كشور، با مقبوليت، مديريت و تدابير هوشمندانه اين پهلوان با كياست، درمان ميشود. سابقه تحصيل و تدريس در حوزه علميه قم، سابقه مبارزات اسلامي و همراهي شجاعانه با رهبر فقيد انقلاب در دوران نهضت اسلامي، اخلاق و رفتار پسنديده و تجربه و شان سياسي او، در مقايسه با ساير علمايي كه داراي وزن و منزلت مقطعي در ميان اصولگرايان هستند، نشان از اين است كه آيتالله ناطق نوري، يك سر و گردن از آنان رفيعتر است. هر چند اين اصولگراي معتدل و متين، اخيرا گفته است: «اگر از مسووليتها كنارهگيري ميكنم، دليل اصلي آن باز گذاشتن ميدان براي نسل جديدتر است.» (روزنامه شرق ١٢/٥/٩٦)، اما ايشان هرگز احساس مسووليت خود را از سامان دادن به يك جناح سياسي موثر در جامعه، كمرنگ نميكند، چراكه ايشان ميداند افرادي با ٢٠ سال بزرگتر از ايشان همچنان با سماجت، در حاكميت ايران فعال هستند. اميدوارم مشاهير اصولگرا اين پيشنهاد دلسوزانه را با طيبخاطر بپذيريد.