خرداد: عطف به حوادث میانمار و حواشی آن، محسن آزموده در یادداشتی در روزنامه اعتماد به مقوله تفاوت فضای روشنفکری و روشنفکران نسبت به قرن ماضیه با شرایط فعلی پرداخته که در ادامه متن کامل این یادداشت را به گزارش خرداد می خوانید.
در تقويم تاريخ ميخوانيم
كه روز ١٨ شهريور سال ١٣٥٧ يعني يك روز پس از واقعه ١٧ شهريور ژان پل سارتر
و سيمون دوبوار نامهاي را امضا ميكنند كه در آن از محمدرضاشاه پهلوي
خواسته شده بود كه دست از خونريزي و كشتار مردم بردارد و كشور را ترك كند.
نفس اينكه اين رويداد در تقويم تاريخهاي ايراني ذكر و تكرار ميشود، دست
كم يك نكته را نشان ميدهد، اينكه عموم مردم روشنفكراني چون سارتر و دوبوار
را ميشناختند و اقدام آنها در نامهنگاري به شاه وقت ايران آنقدر اهميت
دارد كه به عنوان يك واقعه تاريخي قلمداد شود. اين وضعيت را مقايسه كنيد با
روزگار ما كه روشنفكران عموما در برابر واقعهاي چون كشتار ميانمار سكوت
كردهاند و تازه اگر كاري هم ميكردند، اقدامشان بازتابي نمييافت و صدايي
از آنها شنيده نميشد. بدتر از آن اينكه كساني چون آنگ سان سوچي كه زماني
روشنفكري معترض و فعالي سياسي تلقي ميشد و به اين واسطه اسم و رسمي براي
خود دست و پا كرده بود، حالا با نشستن بر جايگاه قدرت لابد به نظر خودش
مصلحت را بر حقيقت ترجيح ميدهد و اصل اوليه روشنفكري و بلكه انسانيت را
زير پا ميگذارد و در مورد انسانهايي بيگناه كه صرفا به خاطر تفاوت
مذهبيشان مورد هجمهاي وحشتناك قرار گرفتهاند، سكوت
ميكند. البته سده بيستم به اذعان بسياري، قرن روشنفكران بود؛ دوران
ايدههاي درخشان و آرمانهاي بزرگ. انديشهها و افكار به اين حقارت و فلاكت
زمانه ما دچار نشده بودند و نظامهاي فكري اينچنين تحت عناويني چون «كلان
روايت» و «ايدئولوژي» (در كاربردي منفي به معناي آگاهي كاذب) تحقير
نميشدند. يك پژوهشگر يا استاد دانشگاه يا محقق نيز از اينكه در سطح جامعه
روشنفكر خوانده بشود، نميگريخت. هر كسي را هم به راحتي روشنفكر
نميخواندند، روشنفكري صفت متمايز اهل فكري بود كه از قدرت خواه در جايگاه
حكومت و خواه در مقام افكار عمومي نميترسيد و آنچه را حقيقت ميپنداشت، با
صداي بلند در عرصه عمومي فرياد ميزد و پيامدهاي مختلف اين خودبيان گرياش
را نيز ميپرداخت. ممكن بود طرد شود، ممكن بود به زندان و محبس بيفتد،
ممكن بود از سرزمينش تبعيد شود و حتي ممكن بود يواشكي شبي در خياباني خلوت
ماشين او را زير بگيرد! برايش فرقي نميكرد، مهم اين بود كه حقيقت را پاس
ميداشت و آن را با تريبونهاي محدودي كه در اختيار داشت، مثل كتاب و
روزنامه به گوش مخاطبان ميرساند. نكته عجيب نيز اين بود كه با وجود
محدوديت شمار اين رسانهها صدايش خيلي زود و موثر به گوش عموم ميرسيد.
هنوز رسانههاي جفت و طاق امروزي پديد نيامده بود و هنوز همه اينچنين به
همه تريبونها دسترسي نداشتند. با اين همه صداي او بلندتر از هميشه به گوش
همه ميرسيد.
خيلي زود با وقايعي كه از نيمه قرن بيستم ميلادي تا پايان آن رخ داد، همسو
با تحولاتي كه در عرصه فناوريهاي ارتباطاتي پديد آمد، اين نقش مايه مهم
عرصه عمومي يعني روشنفكري به حاشيه رفت و ديگر روشنفكران به «همهچيزدانان
هيچ چيز نداني» بدل شدند كه فقط بلدند بيخود و بيجهت سر و صدا كنند و از
آرمانهايي تمام شده و نخ نما دفاع كنند. انگار كسي يادش نبود كه مهمتر از
محتواي سخن روشنفكري، اين كنش روشنفكري بود كه اهميت داشت و دارد، يعني
همان گفتن حقيقت بيملاحظه هيچ مصلحتي ولو اينكه آن حجم عظيم مخاطب پيشين
را نداشته باشد و حتي اگر صدايش آن طور متمايز و واضح نباشد. جاي اين غياب
را «افكار عمومي» پر كرد، امواجي عظيم از احساسات و هيجانات و عواطف كه هر
روز در رسانههاي جديد اعم از شبكههاي ارتباطاتي نو يك موضوع را برجسته
ميكنند و به همان شدت و حدتي كه هجمهاي عظيم حول يك موضوع ايجاد ميكنند،
به همان سرعت هم آن را فراموش ميكنند و به موضوعي ديگر ميپردازند، بدون
آنكه درباره آن موضوع حقيقتي توليد شود، چه برسد به اينكه بخواهد اين حقيقت
بيان شود يا نشود. غصه خوردن به گذشته و حسرت از دست شدن يك روزگار سپري
شده نه شرط عقل است و نه چارهساز. مساله يادآوري مايهها و عناصري از
گذشته است كه به كار امروز و فردا ميآيد. ممكن است كه روشنفكر در دوران
سيطره رسانههاي جديد ديگر نتواند تاثيرگذاري پيشين خود را انتظار داشته
باشد، اما اين از وظيفه او در بيان حقيقت نميكاهد، حقيقتي كه محتواي آن
همان اندازه اهميت دارد كه شكل و صورت آن. بيان عاطفي و احساساتي باورها و
موضع گرفتن درباره اين يا آن واقعه به شكلي كه اين روزها در شبكههاي
اجتماعي رواج دارد، بدون آنكه منطق حقيقت رعايت شود، به بازتوليد امواج
گذرايي بدل ميشود كه امروز آماجش ميانمار است و فردا سيل در امريكا و پس
فردا قتل دردناك يك كودك توسط يك كودك آزار. مهم دفاعي عقلاني و مستدل از
شر و محكوم كردن منطقي و مبرهن اقدامي است كه امروز در ميانمار رخ ميدهد،
مهم جدي گرفتن انديشه است و ارج گذاشتن به تفكر. انديشهاي كه به تعبير
هانا آرنت فقدان آن سبب ميشود كه نازيها دست به نسلكشي بزنند يا مردماني
در ميانمار، مردماني ديگر را به خاطر دين و مذهبشان بكشند و از خانه و
كاشانهشان برانند.