به گزارش خرداد، در سرمقاله روزنامه شرق میخوانیم: «وضعیت ایران بحرانی است؟ استفاده از استعاره «بحران» برای نشان دادن وضعیت کنونی بیش از آن که عینی و واقعی باشد، دستمایهای تاکتیکی است برای پیروزی در جنگ تبلیغاتی. از این رو در روزهای اخیر کاربردِ عباراتی از این دست که «ایران بحرانی است»، «کشور در گرداب بحران به سر میبرد» و «بحران اقتصادی و سیاسی همه جا را فرا گرفته است»، بسیار شنیده میشود. فارغ از این که چه میزان از حقیقت در این عبارات وجود دارد، میتوان گفت: «بحران»، استعاره فشرده و موجزی است که راستنما به نظر میرسد اما آینه تمامنمای واقعیت ایران نیست. در جنگهای روانی واقعیتهای موجود با نیرنگ و فریب و ترفندهای تبلیغاتی آمیخته است. این همان شیوهای است که برخی جناحها در چهار دهه متوالی، با آن سعی کردهاند منتقدانِ روزگار خود را از میدان به در ببرند. اینک آنان بازگشتهاند تا با توسل به همان شیوه و ابزار مقابله به مثل کنند.
جنگ تبلیغاتی جنگ تاکتیکی است. وضعیت ایران به طور تمثیلی بیش از هر چیز «نعلاسبی» است. در قطبی از آن مخالفان تمامعیار جمع شدهاند و در قطب دیگر موافقان صد درصدی قرار دارند. در عمق یا انحنای این نعل، مردمی وجود دارند از طبقه متوسط شهری، حاشیهنشینها، کارگران روزمزد، بازاریان، کارمندان، بیکاران و طبقات مرفه. دو قطب این نعل درصدد جذبِ حداکثری مردمیاند که در عمق این نعل قرار دارند. وضعیتِ بحرانی، بیش از هر چیز ساخته و پرداخته قطب مخالف یا بخشی از اپوزیسیون است، گیرم برگرفته از مشکلات انکارناشدنی موجود در جامعه باشد. ارائه تصویری بحرانی از وضعیت ایران بیش از هر چیز به کار مخالفان میآید. اما بحرانیجلوه دادنِ وضعیت نابحرانی، مخدوش کردنِ واقعیت عینی جامعه است. استعارههای جعلی به سرعت برملا میشوند و این برملاشدن، مخالفان را تضعیف و موافقان را قویتر از گذشته خواهد کرد. از این منظر استعاره بحران، استعاره جنگ روانی است و پیروزی در آن موقت و شکست آن عمیق و ماندگار است. این همان تضادی است که هر دو قطب نعل با آن روبهرو هستند. وضعیتِ ایران بحرانی نیست. به تعبیر دیگر بیش از آن که بحرانی باشد، ماحصلِ تغییر در مناسبات است؛ تغییری جدی در مناسبات مردم با دولت. مطالبات مردم در زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تغییر شگرفی کرده است و از این رو بیاعتنایی به هر یک از این حوزهها، مردم و دولت را رودرروی هم قرار میدهد.
بیدلیل نیست این تنشها گاه از حوزههای سیاسی سر بر آورده و گاه از حوزههای اقتصادی و اجتماعی و برآیند این تنشها شکلی از جامعه بحرانزده را ترسیم میکند. این تنشها الزاما بحرانی نیستند و مسئله اینجاست که راهکارهای رفع بحران راه علاج آن نیست. از این رو اصلاحطلبان و اصولگرایان در کنار یکدیگر قرار میگیرند و سران اصلاحطلب با تمامِ محبوبیت خود اگر میداندار باشند، باز هم کاری از پیش نخواهند برد. نقطه عطف بازگشت جامعه ایران به آرامش عمیق، پذیرش این تغییر مناسبات است.
تغییر مناسبات از سوی هر گروهی که پذیرفته شود، این تنشها آرامآرام فروکش خواهد کرد و ناکارآمدترینِ روشها در وضعیتهای تنشزا رفتارهای هیستریک یا پوپولیستی است. جابهجایی مهرههای برابر با یکدیگر، برای تظاهر به تغییر و نیز نادیده گرفتن تغییر مناسبات، برخورد غیر عقلانی با مطالبات مردم است که به تهی کردن این مطالبات از معنای واقعی خود منجر میشود. در طولِ چهار دهه گذشته، این نخستین دوره است که مردم انقلابیونِ ۵۷ را یکپارچه میبینند و دوگانهسازی سیاسی دیگر پاسخگو نیست. مردم از این ساختارِ یکپارچه انتظارِ درک همهجانبه دارند. شاید در دورههای گذشته، جناحهای سیاسی میتوانستند تنشهای ناشی از تغییر مناسبات اقتصادی و سیاسی را با هل دادن به سوی جناحِ مقابل مدیریت کنند اما در این دوره مردم در انتظار مدیریتی همهجانبه از سوی کلیتی واحد و یکپارچهاند. این در حالی است که هنوز برخی بر این باورند که میتوان با همان استراتژیهای قدیمی تنشها را مدیریت کرد. استراتژیهایی که تا دیروز استراتژی بودند، امروز تاکتیکی بیش نیستند و فراتر از آن، میتوان ادعا کرد که در مسیر تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، استراتژیهای دیروز دیگر جنبه تاکتیکی نیز ندارند، زیرا تمام استراتژیها موقتی و مقید هستند، از این رو استحاله یافته، رمزگشایی شده و خنثی میشوند.
تنش، مترادف بحران نیست. اگر منظور مخالفان از بحران وضعیت کنونی است، ایران همیشه بحرانی بوده است. آن چه تنشهای اخیر را بحرانی جلوه میدهد، افزایش نارضایتیها در سطوح مختلف و متفاوت مردم است. نارضایتیهایی واقعی و بِجا که با جنگ روانی به آنان دامن زده میشود و ماحصلی جز ایجاد فضایی هیستریک و از قضا دورتر از عقلانیت نخواهد داشت. ایران بحران واقعی را در سال ۵۷ تجربه کرده است؛ با مرور سخنان شاه و سلطنتطلبان در آن دوران به معنای واقعی بحران پی خواهیم برد؛ ناباوری، بهت و سردرگمی از رخدادهایی که یکی پس از دیگری روی میداد و حکومت را گیج و گنگ ساخته بود. بحرانی که سببساز انقلاب بود و تلنباری از خردهاسبابِ تاریخی آن را رقم زده بود. این گونه بود که حکومتی در اوج اقتدار با تئوریسینها و روشنفکرانِ پای کار غافلگیر شد و سیلِ بحران آنان را فرو بلعید. این روزها شرایط اجتماعی، اقتصاد و سیاسی ما پُرتنش است. تنشهای واقعی و گاه جعلی به جامعه ایران پمپاژ میشود؛ تنشهای خُرد و کلان برای از پا انداختن انقلابی که برآمده از دل مردم است. ناامیدکردن مردم از انقلاب از سوی هر جناح و دستهای که باشد، تبعات اسفباری دارد و تنها دستاورد آن ماندن یا نشستن بر اریکه قدرت است و بس.»