تو را انتخاب کردم، با همه ناهمواریهای زندگیات و با همه بالا و پایینهایش. گفته بودی و میدانستم زندگیام با تو هر روز در تلاطم خواهد بود، اما دوست داشتم این زندگی را؛ زیرا زندگی در کنار مردی صاحبعقیده و مجاهد بود. همین هم باعث میشد که تحمل کنم روزهای طولانی نبودنت را که گاه نزدیک به دو هفته میرسید.
انتخاب زندگی با تو و در کنار تو مرا در اعتقاداتم محکمتر و خون بهناحق ریختهشدهات، معنای دیگری از زندگی را به من آموخت.
من راز انتخاب زندگی با تو را به قاصدکها خواهم گفت تا آنها به گوش یادگار زندگی مشترکمان، «علیرضا» و همه کودکان و نوجوانان سرزمینم برسانند.
قرارمان رأس ساعت یک و نیم در امامزاده علیاکبر چیذر است. زودتر از معمول راه میافتم به سمت امامزاده تا در ترافیک خیابان شریعتی گیر نکنم. قبل از ساعت یک و نیم به امامزاده میرسم. آرام برای اولین بار وارد امامزاده میشوم. زودتر از انتظارم میرسم. تا وقت ملاقاتمان نیم ساعت مانده است. سلامی به شهیدان میدهم، اما نمیتوانم مزار شهید احمدیروشن را پیدا کنم. هنوز تا آمدن همسر شهید احمدیروشن وقت است؛ پیامک میزنم: «من در امامزاده هستم هروقت تشریف آوردید بگویید خدمت برسم.»
هنوز پیامک را ارسال نکرده صدای زنگ تلفن همراهم به صدا درمیآید. صدای خانم کاشانی از آن طرف خط میآید؛ بعد از سلام و احوالپرسی عذرخواهی میکند که مشکلی پیش آمده و نمیتواند به امامزاده بیاید و میپرسد: برای شما مشکل نیست تشریف بیاورید منزل ما؟ آدرس را میگیرم و راهی میشوم. قبل از رفتن از افراد حاضر در امامزاده سراغ مزار شهید احمدیروشن را میگیرم. احمدیروشن در کنار شهید مسعود علیمحمدی، دیگر شهید علم آرمیده است و روی مزار هر دویشان پر از گل است و نامشان به سختی خوانده میشود. فاتحهای می خوانم و راهی منزل شهید میشوم. حدوداً نیم ساعت بعد، جلوی خانه پدر شهید احمدیروشن هستم. خانم شهید احمدیروشن در را برایم باز میکند.
فضای خانه برایم آشناست. آن را قبلاً بارها در تلویزیون دیدهام. جای جای خانه مزین به عکس شهید مصطفی احمدیروشن است. روبهرویم عکس رهبر انقلاب است.
از همان بدو ورود با مادر شهید احمدیروشن روبهرو میشوم و خاطرات دو سال قبل اولین برخوردم با او هنگام تشییع پیکر مصطفای عزیزش برایم زنده شود. به یادم آمد که این مادر گریه نمیکرد، ناله نمیزد، جیغ نمیکشید، نمیلرزید، حتی بغض هم نکرده بود، بلکه باصلابت ایستاده بود روی سکویی بلند و برای جمعیت چندهزار نفری ایستاده در میدان انقلاب صحبت میکرد؛ از بابت شهادت پسرش از خدا تشکر میکرد و از او میخواست مصطفی را به عنوان یک هدیه از او قبول کند.
حالا همان زن که شکوه و صلابتش زنی قوی را به تصویر میکشید که چنین مصطفایی را در دامنش پرورده بود، بیریا و صمیمانه در خلال مصاحبهام با همسر شهید مثل یک کدبانوی مهماننواز، صمیمی و در سکوت از ما پذیرایی میکرد و من با این فکر که روزی مصطفی در همین خانه که هستم و چه بسا روی همان مبلی که من نشستهام چه خاطرات تلخ و شیرینی را گذرانده است، مصاحبهام را با فاطمه کاشانی آغاز کردم.
- خانم کاشانی لطفاً از آغاز آشناییتان با شهید احمدیروشن برایمان بگویید.
آقا مصطفی وروردی سال 77 دانشگاه صنعتی شریف رشته مهندسی بود و من سال 79 رشته شیمی همان دانشگاه قبول شدم. ایشان معاون فرهنگی بسیج دانشگاه بود و من بسیجی عادی؛ و همین باب آشنایی من و مصطفی بود.
- چهطور شد که آقا مصطفی از بین دخترهای دانشگاه، به خواستگاری شما آمد؟
در واقع این سؤال را باید از خودش بپرسید(با خنده)؛ ولی بعدها مصطفی به من گفت که حجب و حیایی که شما داشتید برای من جالب توجه و خاص بود و این ملاک هم برایم خیلی مهم بود. دیگر اینکه کسی را میخواست که بتواند شرایط کاریاش را درک کند و همیشه همراهش باشد.
- در مورد قبل از خواستگاری کمی بگویید؛ اصلاً قبل از خواستگاری از ایشان خوشتان میآمد؟ فکر میکردید که یک روز به خواستگاریتان بیایند؟
داستان ازدواج ما مقداری طولانی شد. من، مصطفی را بهواسطه کارهایی که در دانشگاه انجام میداد میشناختم. البته آشنایی نزدیکی نداشتم و در همان ابتدای ورودم به دانشگاه هم از من خواستگاری کرد. یعنی شناخت من برای بعد از خواستگاری است. من هم از کارهایی که انجام میداد متوجه اعتقاداتش شده بودم؛ مثلاً نوارخانه شهید همت و کانون فرهنگی نهجالبلاغه راه انداخته بود. بخش فرهنگی بسیج دانشگاهمان فعال بود و بر همین اساس میتوانستم بفهمم چه عقاید و منشی دارد و من هم دنبال چنین فردی بودم.
بعد از خواستگاری آقا مصطفی از من هم وقتی فهمیدم معاون فرهنگی بسیج است، رفت و آمدم را به بسیج کم کردم تا با او برخوردی نداشته باشم.
- و چقدر زمان برد این فاصله خواستگاری تا عقد؟
تقریباً سه سالی طول کشید.
- چرا انقدر طولانی؟
خب یکسری مسائل این میان وجود داشت؛ مصطفی هنوز درسش تمام نشده بود، سربازیاش روبهراه نشده بود، و من هم خواهر بزرگترم هنوز ازدواج نکرده بود.
- قبل از ازدواج با شهید احمدیروشن، چه تعریفی از ایشان برای خودتان داشتید؟ فکر میکردید چه آدمی باشند؟
راستش قبل از ازدواج فکر میکردم آدم بداخلاق و اخمویی باشد؛ چون همیشه سرش پایین و خیلی جدی و اخمو بود و بعضی از دخترهایی که در بسیج دانشجویی فعالیت میکردند هم به من گفته بودند که تاحدی خشن است.
- پس چطور با آدمی با این خصوصیات ازدواج کردید؟
خب این تفسیر خانمها از مصطفی بود. مصطفی وقتی دانشگاه قبول میشود، از شهرستان میآید و در خوابگاه مستقر بود؛ با تحقیقاتی که از دوستان خوابگاهیاش داشتیم، فهمیدیم آدم خوشرو و خوشخندهایست و بعد از ازدواج هم فهمیدم حرف دوستانش درست است.
- یعنی در برخورد با نامحرم این چهره جدی را از خودشان نشان میدادند؟
بله، همینطور است. برای مصطفی حفظ حریم نامحرم مهم بود.
- از ویژگیهای ایشان در خانه برایمان بگویید.
خب مصطفی ویژگیهای برجسته زیادی داشت. در خانه به دلیل کار و مسئولیت سنگینش، حضور فیزیکی محدودی داشت، ولی بسیار خوشاخلاق بود و اصلاً مشکلات محیط کار را به منزل نمیآورد؛ یعنی اصلاً نمیشد فهمید که آیا مسئلهای در محیط کار دارد یا نه. در خانه خیلی پرانرژی بود و سعی میکرد روزهای نبودنش را جبران کند. اگر پیش میآمد اهل سفر هم بود.
شاید خیلی از خانمها بگویند مرد اگر زیاد خانه باشد خوب نیست و اذیت میشویم، ولی من این عقیده را در مورد مصطفی نداشتم چون احساس میکردم وقتی در خانه است، خیلی به من خوش میگذرد و در کنار او بودن برایم مایه آرامش است.
- در مورد کار بیرون از منزل شما، با هم بحث نداشتید؟
نه، بیشتر برای او مهم بود که زن در هر محیطی نباید کار کند نه اینکه اصلاً کار نکند، بلکه هرجایی کار نکند که البته بنا بر توافق دو نفره، من در خانه بودم و بیشتر درس خواندم. بعد از شهادتشان شاغل شدم و تازگی در مدرسه تدریس میکنم.
- اهل کار کردن در منزل بودند؟
نه. آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که بتواند کمکی بکند، ولی اگر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد. مثلاً وقتی مهمانی سرزده میرسید کمک میکرد.
- در مورد تربیت علی چهطور؟
تربیت علی را به من سپرده بود به همان دلیل که گفتم. با این حال ما نقطهنظرات هم را میدانستیم و با هم هماهنگ بودیم. یک عقیده داشتیم و تضادی نبود.
البته مصطفی درحد توان وقتش را با علی صرف میکرد و همین وابستگی برای علی بهوجود آورده بود. مثلاً وقتی زمانی که منزل بود با علی بازیهای مردانه مثل شمشیربازی، دوچرخهسواری و فوتبال انجام میداد و این بازیها علاقه علیرضا را به مصطفی بیشتر میکرد.
- سفر هم میرفتید؟
خیلی کم؛ شاید در این مدت 10-15 سفر بیشتر با هم نرفتیم. چون وقتش خیلی آزاد نبود. بیشتر هم در فاصله تعطیلات رسمی میرفتیم. مصطفی دلش میخواست با دوستانش سفر برویم، ولی من خیلی مایل نبودم چون کم همدیگر را میدیدم دلم میخواست سفرمان خانوادگی باشد. خیلی هم خوشسفر بود.
- چقدر مصطفای بعد از ازدواج با آن چیزی که قبل از ازدواج از شخصیتشان فهمیده بودید، فرق داشت؟
ببینید من شاید در ابتدا تصورات دیگری از مصطفی داشتم. چون مصطفی در جلسات خواستگاری خیلی خودش را نشان نداده بود. میتوانم بگویم شناخت من از مصطفی قبل از ازدواج فقط 10% بود و بقیه شناخت بعد از ازدواج به دست آمد. مصطفی خیلی از ویژگیهایی که یک انسان مؤمن باید داشته باشد را خیلی پررنگ و بهجا داشت.
- کدام خصوصیت شهید است که هروقت مرور میکنید به ذهنتان می آید؟
اولین ویژگی خیلی برجسته مصطفی، محبت زیاد او بود؛ چه به پدر و مادرشان، چه من یا علیرضا. البته محبت عملی و رفتاری داشتند. مثلا بعضی جاها میخواستیم برویم ولی مصطفی خیلی گرفتار بود، با این حال وقتش را تنظیم میکرد و با هم میرفتیم یا به مناسبتهای مختلف هدایایی را میخرید و با دست پر به خانه میآمد. مصطفی معمولاً میدانست چه چیزی را دوست داریم و همان را هدیه میداد. حتی قبل از ازدواج هم در طول دوران خواستگاری هدایایی به من داده بود؛ مثلاً نهجالبلاغه برایم خریده بود.
ازطرفی به نظر من شهید وقتی شهید میشود که اغلب ابعاد وجودیشان؛ بعد علمی، اخلاقی و...- رشد کرده باشد. ولی به نظر من از میان این همه، اخلاص از همه چیز مهمتر است. به نظر من ویژگی برجسته همه شهدا در وهله اول اخلاصشان و آن رابطه درستی است که با خدا برقرار میکنند.
- خودتان در اثر زندگی با آقا مصطفی تغییر و تحولی داشتید؟
به لحاظ ظاهر من همینجور بودم که الان هستم، ولی از نظر اعتقادات، بعد از شهادت مصطفی خیلی تغییر کردم و میتوانم بگویم مثل یک ساختمان که خراب میکنند و دوباره از نو میسازندش، دوباره ساخته شدم.
- به نظر میرسد زندگی کردن با فردی مثل شهید احمدیروشن صبر خاصی بطلبد؛ هم به جهت عدم حضور همسر در منزل و هم تهدیداتی که برای آنها وجود دارد. چه طور زندگی را مدیریت میکردید؟
قبل از شهادت به خاطر اینکه مصطفی آدم توداری بود، میتوانم بگویم شاید از 99 درصد مشکلاتش اطلاعی نداشتم و مدیریت این مسائل با خودش بود. برای همین برخلاف برخی از خانمها که همسرانشان در شغلهای خطرناک هستند و اضطراب و استرس زیادی دارند، من آرامش زیادی داشتم و این به دلیل نحوه مواجهه او با مسائل بود. میدانستم کارش خیلی مهم است و گاه تهدید میشود، ولی جو خانه را طوری نگاه میداشت که آرامش بر آن حکمفرما باشد.
- خلأهای ناشی از نبود همسرتان در منزل را چطور پر میکردید؛ بالاخره خانمی با یکسری امید و آرزوها به زندگی جدیدی پا میگذارد که اصل اول این زندگی این است که همسر کمتر در خانه حضور دارد.
خب من اولاً عقاید و کارهای مصطفی را قبول داشتم و این مسائل را قبول کرده بودم. البته گاهی ابراز ناراحتی میکردم و غر میزدم ولی در کل او را قبول داشتم. بعد هم اینکه چون از اول زندگیمان اینگونه بود، من دیگر کمکم عادت کرده بودم. تازه شاید به مرور وضعیت ما بهتر شده بود و من بیشتر مصطفی را میدیدم. آن اوایل که کارشان در غنیسازی بود، گاهی 13-12 روز یکبار منزل میآمد و خب این در مقابل اینکه دو روز تهران باشد، خیلی خوب بود؛ برای همین برایم روند خوبی داشت. (با خنده)
- خب اجازه بدهید برویم سراغ مراسم عروسیتان؛ مهریهتان چقدر بود؟
توافق کردیم که بنویسیم 500 سکه؛ ولی مصطفی 14 سکه مورد نظرش بود و پدرش 500 سکه را تقبل کرده بودند.
- -عروسی آسان داشتید یا مجلل؟
مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و 4-3 نوع غذا دادیم. خیلی ساده نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان، عروسی نه خیلی ساده و نه خیلی مجلل بود. ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم. نسبت به ازدواج دوروبریها مراسم ما خیلی سادهتر بود. هم خانوادهها از این وضع راضی بودند و هم خودمان؛ هم جشن آبرومندانهای بود و هم خیلی خیلی ساده نبود.
- بسیار خب، برنامههایی که الان در ذهنتان بخصوص در مورد علیرضا دارید چیست؟ علی قرار است حتماً راه پدرش را برود یا راه خودش را؟
خب به نظر من اگر راه درست را از کودکی به بچه یاد بدهی همان راه را میرود، مثل همان روشی که مادرشوهرم و پدرشوهرم در تربیت مصطفی داشتند؛ از دوران کودکی راه درست را به پسرشان نشان دادند تا بزرگسالی همان راه را رفت. من هم سعی میکنم چنین روشی را داشته باشم. در این راه پدر و مادر مصطفی میتوانند خیلی به من کمک کنند. لازم نیست علیرضا، دانشمند هستهای شود او باید در مسیری حرکت کند که استعداد خودش در آن است، ولی در هرکاری که موفق باشد به نظرم راه پدرش را ادامه داده است.
- چطور برای علیرضا شهادت پدرش را جاانداختید؟
علیرضا خودش فهمید و نمیدانم چطور ولی یک ماه از شهادت مصطفی نگذشته بود که خودش به معلم مهدکودکش گفته بود بابایم شهید شده است. ما زیاد زحمتی برای جا انداختن این مسئله نکشیدیم. البته خیلی انتظاری از بچه 4 ساله نمیرود که مفهوم شهادت و مرگ را بفهمد ولی به مرور خودش در این دو سال درکش بیشتر شده است.
- برنامه خودتان بعد از شهید احمدیروشن برای زنده نگهداشتن یاد شهید چیست؟
ما بعد از شهادت ناخواسته در مسیری قرار گرفتیم که باید مصطفی را به دیگرانی که میخواهند او را بشناسند و بدانند چگونه زندگی کرده، بشناسانیم. یکی از وظایف خانوادههای شهدا -حالا درحدی که توان و امکانش را دارند- این است که بیشتر در مورد شهیدشان صحبت کنند. سعی من این است که مصطفی را طوری جا بیاندازم که افرادی دستیافتنی و قابل الگوبرداری باشد.
علاوه بر این دوستان مصطفی یک مؤسسه فرهنگی به اسم ایشان راه انداختهاند که فرهنگی و علمی است که هنوز کارش را به طور رسمی شروع نکرده، ولی در تدارک آن هستند، یا نشریهای در دانشگاه شریف به اسم "راه روشن" منتشر میکنند و...
- همسر شهید احمدیروشن شدن محدودیتی را برای شما بوجود نیاورده که گاه کلافهکننده هم باشد؟
نه از این جهت مشکلی نداشتهام. مردم همیشه قدرشناس بوده و نسبت به شهید لطف داشتهاند، و این خیلی برای ما خوشآیند بوده است، ولی بالاخره جزو خانواده شهدابودن سخت است. همه خانوادههای شهدا انتظار دارند به شهدایشان احترام گذاشته شود؛ فرقی نمیکند چه شهدای هستهای و چه شهدای هشت سال دفاع مقدس. چقدر خانواده شهید داریم که نه اسمی از آنها برده میشود و نه یادی از آنها میشود. بالاخره برای خانواده شهدا مهم است که شأن خانوادهشان زیر سؤال نرود. آنها نه از نظر مالی کمک میخواهند و نه نیاز به کمک دیگری دارند؛ آنها فقط میخواهند احترامشان حفظ شود.
- شما قبل از شهادت همسرتان، آمادگی شهادتش را داشتید؟
من همیشه با توجه به کارهایی که مصطفی انجام میداد و روحیاتش میدانستم که شهید میشود؛ ولی نمیدانستم چه زمانی. خبر شهادت مصطفی نه خیلی برایم غیرمنتظره بود ونه خیلی آمادگیاش را داشتم.
- خانم کاشانی، همسر شهید شما، شهید هستهای هستند و جان خودشان را در این راه فدا کردند. با توجه به این امر، نظر شما به عنوان همسر یک شهید هستهای درخصوص مذاکرات اخیر ژنو و تعهدات دولت ایران، چیست؟
نظر ما همان نظر رهبر انقلاب است، ولی به نظر من مسئولین هم باید کاری کنند که این خونها به هر صورتی حفظ شود.
- ممنون از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.