سرویس اقتصادی خرداد: در جوامعی که پیدرپی از بحرانهای اقتصادی عبور میکنند ذهن آدمها تنها قربانی خاموش ماجرا نیست بلکه خودش به میدان نبردی نامرئی تبدیل میشود. در ایران امروز، اقتصاد نه فقط عدد و نمودار که تجربهی روزمرهی زندگی است. از صف نان گرفته تا افزایش افسردگی همهچیز نشان میدهد که بحران اقتصادی تنها یک مسألهی مالی نیست. ذهن انسان، حافظهاش، تصمیمگیریهایش و حتی امیدش زیر این فشار در حال بازتعریف است.
به گزارش خرداد؛ فقر در این میان، تنها یک واژهی کلیشهای در گزارشهای رسمی نیست. تجربهی زیستن در فقر از آن دست مسائلیست که به آرامی ذهن را میفرساید. تصمیمگیریهای ساده تبدیل به چالش میشوند، حافظه ضعیف میشود، هیجانات کنترلنشده بالا میزنند و انسان بهجای نگاه به آینده تنها در اکنون باقی میماند؛ اکنونی که پر از ابهام است. پژوهشها نشان دادهاند افرادی که در شرایط اقتصادی سخت زندگی میکنند بیشتر در معرض اضطراب، افسردگی و زوال روانی قرار دارند و این تأثیر فقط به سطح فردی ختم نمیشود؛ روان جامعه نیز تحت تأثیر قرار میگیرد. آرامش عمومی کاهش مییابد و خشونت گاه در قالبهای فردی و گاه جمعی، از میان شکافهای اقتصادی سر برمیآورد.
در چنین شرایطی، نابرابری اقتصادی فقط یک شاخص آماری نیست؛ به واقعیتی بدل میشود که در خیابان، مدرسه، بیمارستان و حتی خانهها جریان دارد. وقتی امکانات آموزشی، بهداشتی و رفاهی بهطور ناعادلانه توزیع میشوند بذر بیاعتمادی کاشته میشود. این شکافها بهمرور باعث میشوند که اقشار مختلف جامعه از هم دور شوند و گفتمان مشترک تضعیف شود. در ایران امروز، نابرابری اقتصادی نه فقط در آمار و ارقام که در شیوهی زیستن و حس تعلق اجتماعی خود را نشان میدهد. حس بیگانگی، عصبانیت پنهان و گاهی واکنشهای خشن همه از همین فاصلهی رو به گسترش نشأت میگیرند.
تأثیر این وضعیت بر ساختار خانواده نیز قابل انکار نیست. وقتی وضعیت معیشتی بحرانی میشود گفتگوهای خانوادگی از احساس و محبت به بحثهای مالی و اضطراب دربارهی فردا محدود میشوند. والدین دیگر فقط نگران پیشرفت تحصیلی فرزندانشان نیستند بلکه دغدغهی نان شب و قبضهای عقبمانده افق نگاهشان را محدود میکند. در این شرایط، گاهی روابط عاطفی فرسوده میشود، گاهی هم از هم میپاشد. از نگاه جامعهشناسانه، اقتصاد یکی از عوامل جدی فروپاشی خانواده در ایران امروز است.
از سوی دیگر، کودکان و نوجوانانی که در چنین خانوادههایی رشد میکنند بیتردید آیندهای دشوارتر پیشرو دارند. کودکانی که با اضطراب مزمن، کمبود امکانات آموزشی، تغذیهی نامناسب و محیطهای پرتنش مواجهاند چگونه میتوانند در آینده شهروندانی با سلامت روان، قدرت تحلیل و مشارکت اجتماعی بالا باشند؟ اگر امروز این نسل را از دست بدهیم بحرانهای فردا صرفاً اقتصادی نخواهند بود؛ با جامعهای فرسوده، خسته و بیانگیزه مواجه خواهیم بود. آموزش رایگان و با کیفیت، دسترسی برابر به خدمات سلامت روان، و حمایت هدفمند از خانوادهها، نه شعار که ضرورتی فوری است.
در این میان، آنچه بیش از همه ضرورت دارد نوعی نگاه نو به وضعیت کنونی است که ما آن را «بازاندیشی» تعریف میکنیم؛ نگاهی که نه در گذشته متوقف میماند و نه اسیر تکرار تصمیمات ناکارآمد میشود. در دل فرسایش اقتصادی و زخمهای جمعی، این تغییر زاویه دید میتواند همان لحظهی سرنوشتسازی باشد که در آن سیاستگذار، شهروند و جامعه تصمیم میگیرند مسیر طیشده را نه از سر نفی که به اقتضای زمان بازخوانی کنند. تنها با چنین بازنگری ژرف و ریشهداری است که میتوان پی برد چگونه تاروپود اقتصاد، روان انسان و ساختارهای اجتماعی در هم تنیدهاند. این بازنگری اجتماعی، پلیست میان تجربههای زیست فردی و تصمیمسازیهای کلان، میان آنچه در زندگی روزمره لمس میشود و آنچه بر سطوح قدرت رقم میخورد.
برنامهریزیهای اقتصادی، اگر فقط بر مبنای رشد عددی باشد بیتردید بخشی از واقعیت را نادیده خواهد گرفت. رشد اقتصادی وقتی معنا دارد که با ارتقای کیفیت زندگی، کاهش اضطراب عمومی و بازسازی پیوندهای اجتماعی همراه باشد. ایران امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به سیاستهایی دارد که نه فقط جیب مردم، که جان جامعه را التیام دهند. مشاغل پایدار، حمایت از کسبوکارهای کوچک، ارتقای آموزش، خدمات درمانی رایگان و پوشش بیمهای عادلانه، همه بخشی از راهحل هستند. اما آنچه به این سیاستها معنا میدهد دیدگاهی است که اقتصاد را جدا از روان انسان نمیبیند.
اگر دولتها نخواهند یا نتوانند به این پیوند توجه کنند جامعه راه خود را خواهد رفت؛ راهی که شاید به خشونت، افسردگی جمعی، مهاجرت نخبگان و گسستهای بزرگتر ختم شود. اگر اکنون و نه فردا، صدای این بحران شنیده شود شاید بتوان امید را به زندگی مردم بازگرداند؛ نه با وعده که با عمل. جامعهای که بداند در رنجش تنها نیست و احساس کند کسی در سطح تصمیمگیری او را دیده کمکم دوباره اعتماد میکند و همین اعتماد، سنگ بنای هر بازسازی واقعی است. شاید در میانهی همین روزمرگیهای تکرارشونده زمان آن رسیده باشد که به جای عادت به بحران، به آن فکر کنیم. نه از سر ناامیدی که بهخاطر ضرورت بازنگری در آنچه بر ما گذشته و آنچه در پیش است. گاهی تنها با مکثی کوتاه، با بازنگری در مسیرها میتوان گرههای کور یک جامعه را شل کرد. اقتصاد، فقط آمار و نمودار نیست؛ خاطرات نیمهکارهی نسلهاییست که در آستانهی انتخاب فرصت فکر کردن را از آنها گرفتند.